چیز جالبی که امروز متوجه شدم این بود که هیچکس. عملا هیچکس خوبیه تورو نمیخواد.
ادما قراره قضاوتت کنن، قراره ایگنورت کنن، قراره بهت تیکه بندازن، بهت لبخند بزنن درحالی که ازت خوششون نمیاد، باهات حرف بزنن چون حوصلهشون سر رفته، قراره بهت حسودی کنن. و تو هرچقدر هم که مهربون باشی میفهمی هیچکس حتی ذرهای متوجهش نمیشه.
واسه همینه که من منتظر اون لحظهی اخر میمونم. اون لحظهای که من میبینم بقیه چجورین. و صبر میکنم. تا موقعش که من بخندم. ولی حتی اون لحظه هم دلم نمیاد.
فقط به این فکر میکنم که من وقت و انرژی و توجهمرو به کیا دادم و بدجور پشیمون میشم.
هرچی بیشتر روزا میگذره بیشتر از رفتارم پشیمون میشم، از زمانایی که از دست دادم. از محبت هایی که کردم، از رفتارام. چون ادما لیاقتشو نداشتن.
ادم توی فکر میره، که اینا کین؟ چیکار دارن میکنن؟ با خودشون هیچی ولی واقعا چیکار دارن میکنن؟ این چه زندگیه؟ این اصلا چیه که اینا دارن براش دست و پا میزنن؟
استاد فیزیکمون حرف خیلی قشنگی میزد. ۹۰ درصد ادما زامبیان. ولی بیاین ما اون ۱۰ درصده باشیم.
فضایی که داخلشم پر از انرژی منفی و ادماییه که خوشگذرونیهاشون لحظهایه و گریه هاشون طولانی و پر از انتخاب های اشتباه. هر روز یه رنگ و یه شکلن.
مودشون دقیقهای عوض میشه، احساساتشون وابسته به اطرافیانشونه. چیزای کوچیک رو بزرگ میکنن و فکر میکنن همه راجب اونا حرف میزنن.
دارم یاد میگیرم. هر روز و هر ثانیهای که اونجام. اشتباههای اونا به من درس میده. قضاوت هاشون چشمای منو باز تر میکنه.
خیلی چیزا یاد گرفتم. به واسطهی تمام رفتارای اشتباهشون.
رفتارم با خانوادم بهتر شد، صبر و حوصلهام بهتر شد، خشمم پایین اومد.
فهمیدم نیاز ندارم با کسی دوست باشم و تنهایی هم میتونم از همه چی لذت ببرم.
تایم مطالعهام تغییر کرد و من همهش رو مدیون اونام.
مدیون تمام اشتباهشون. تمام گریه هاشون. تمام وقتایی که باهاشون نبودم.
ازشون ممنونم.
دور بودن و رعایت کردن حد و مرز باعث شد من الان خیلی بهتر بشم. و ممنونم.
ادما وقتی خوشحالیت رو میبینن میخوان خرابش کنن. این ذاتشونه. نمیتونن تحمل کنن که بقیه از اونا خوشحالترن.